var myString = "103/9/13";
دیپلماسی هستهای سازشکارانه آقایان، تا صدسال دیگر هم به اینجا نمیرسید/ ادعای حل مشکلات بین المللی بدون هزینه، ابلهانه است/ با زیر سوال بردن هلوکاست،خیلی از اصول خدشه ناپذیر غرب متزلزل شد
آیا اساسا حاکمیت رویکردها و معیارهای گفتمان انقلاب اسلامی بر سطوح کلان تصمیمسازی و تصمیمگیری در سالهای پس از سوم تیر، دستاوردی عینی و قابل لمس در حوزههای مختلف داشته است و یا اینکه این معیارها تنها شعارهای ناکارآمدی است که در صحنه اجرا دستاوردی را با خود به همراه نداشته و آنچنان که این روزها دولتمردان سازندگی و اصلاحات مدعی آن هستند، باید به همان شیوههای حاکم در دولت اصلاحات و سازندگی رجوع کرد، و همان رویکردهای پیشین را بر اداره جامعه حاکم کرد!؟
در ادامه گفتگوی رجانیوز با مهدی محمدی تحلیلگر مسائل بین المللی راجع به دستاوردهای دیپلماسی مقاومت و دیپلماسی سازش از نظر می گذرانید:
در سال 84 گفتمان جدیدی روی کار میآید که داعیه پیاده کردن ارزشهای انقلاب را در سیاست خارجی دارد. مؤلفههایی که این گفتمان مقاومت را از گفتمانهای توسعه گر دولت سازندگی و سازش محور دولت اصلاحات متمایز می کند چیست؟
بسماللهالرحمنالرحیم. در کلیترین حالت و البته اگر بخواهیم دقیقتر باشیم، سیاست خارجی مقاومتی که از حدود سال 84 تا تقریباً سال 88 به نحو قابل توجهی تجربه کردیم شامل چند اصل اساسی است که آن را از سیاست خارجی توسعهگر یا سازشمحور متمایز میکند. اولین اصل مربوط است به تعریف منافع ملی از منظر ایدئولوژیک، یعنی تعریف منافع ملی به گونهای که نقضکننده ارزشها و آرمانهای ایدئولوژیک نباشد و در عین حال شرایطی را به وجود بیاورد که تحت آن شرایط، منافع کشور به عنوان یک بازیگر در صحنه منطقه و فرامنطقه ای تعقیب شود. ترکیب نگاه ایدئولوژیک و منافع ملی و تلاش برای داشتن نگاهی واقعی به منافع ملی یکی از ویژگیهای سیاست خارجی مقاومتی است.
مهمترین اتفاقی که در اینجا میافتد این است که تلاش میشود به دنیا از دریچه نگاه امریکایی و غربی نگاه نشود و به ارزشهایی که قوانین و مقررات بینالمللی هم پاسدار همان ارزشها هستند، به عنوان دگمهای غیرقابل چالش نگاه نکنیم، بلکه منافع ملی به گونهای تعریف میشود که حفظ آنها در برخی از موارد مستلزم به چالش کشیدن این دگمهاست و با اصول ایدئولوژیک انقلاب اسلامی که مبتنی است بر تفکر مقاومت و تفکر شیعی و حمایت از مظلومین در سراسر جهان و ایستادگی در مقابل جبهه استکبار به معنای جبههای که مجموعه امکانات جهان را در اختیار خودش میگیرد و بقیه را از این امکانات محروم میکند. به نظرم این نوع نگاه اولین ویژگی سیاست خارجی مقاومت است.
دومین ویژگی این سیاست خارجی این است که مبتنی بر اصول کاملاً واقعگرایانه است. برخلاف آنچه که برخی از مدعیان سیاست خارجی توسعهگرا یا سازشمحور ادعا میکنند، سیاست خارجی مقاومتی به هیچوجه غیرواقعگرا نیست و واقعیتها را قربانی ایدئولوژی نمیکند، بلکه سیاست خارجی مقاومتی اتفاقاً دست روی حساسترین واقعیتهای جامعه بینالمللی میگذارد و تأکیدش بر این است که اگر این واقعیتها به اندازه کافی جدی گرفته نشوند، ما در دام الگویی خواهیم افتاد که امریکاییها میخواهند بر جهان حاکم کنند و بنابراین منافع ما یا تأمین نمیشوند و یا به نحو حداقلی تأمین میشوند.
اولین واقعیت این است که در دنیایی که ما در آن زندگی میکنیم، حق گرفتنی است و چیزی نیست که به ما پیشکش شود. ما برای اینکه حقمان را بگیریم باید تلاش کنیم و برای پیشرفت جلوی پای کسی فرش قرمز پهن نمیکنند. برخلاف آن چیزی که سیاست خارجی سازشگرا عموماً ادعا میکند، واقعیت دنیا و مطالعه تجربههای کشورهای دنیا نشان میدهد که هزینه کردن برای پیشرفت، ضروری است و چیزی به نام پیشرفت با هزینه صفر وجود ندارد و کار دیپلماسی هم کم کردن هزینههاست و نه به صفر رساندن هزینهها. اینکه کسانی ادعا کنند میتوانند مشکلات بینالمللی را با هزینه صفر حل کنند یا میتوانند پارادایم پیشرفتی را به وجود بیاورند که مستلزم پرداخت هزینهای نباشد، ادعای کاملاً غیرواقعگرایانه و بلکه ابلهانهای است. یکی از واقعیتهایی که سیاست خارجی مقاومتی مفروض میگیرد این است که باید برای پیشرفت هزینه کند و اتفاقاً این به نظر من کاملاً واقعگرایانه است.
اصل دیگر مفروض سیاست مقاومتی این است که امریکا هم قابل شکست دادن است و به هیچوجه این گونه نیست که امریکا به عنوان یک هژمون مسلط غیرقابل شکست یا غیرقابل به چالش کشیدن باشد. پیشفرض سیاست خارجی توسعهگرا یا سازشمحور همیشه این بوده است که ما نباید انرژی خود را صرف درگیری با امریکا و به چالش کشیدن او و وادار کردنش به پذیرفتن حقوق خود کنیم. علت هم این است که این را مفروض میگرفت که امریکا شکستپذیر است و نمیتوانیم با امریکا وارد چالش شویم و اساساً این امکان برای ما فراهم است که در یک چالش با امریکا بتوانیم چیزی را از او بگیریم. از نظر سیاست خارجی سازشگرایانه ما در هر منازعهای با امریکا پیشاپیش بازنده هستیم و بنابراین بهتر است وارد هیچ منازعه و چالشی نشویم.
سیاست خارجی مقاومتی، این دگم ایدئولوژیک را کاملاً به چالش کشید و به این اصل پایبند ماند که اینگونه نیست که ما هیچ شانسی برای غلبه بر امریکا و پیروزی در آن نداریم. پرونده هستهای ایران و قضیه عراق دو نمونه از پروندههایی هستند که با تفکر سیاست خارجی مقاومتی اداره شدهاند و این دو تفکر در این دو پرونده نشان داده است که میشود امریکا را شکست داد و میشود از او امتیاز گرفت، میشود وارد مسابقه قدرت با امریکا شد و از این مسابقه پیروز بیرون آمد.
اصل بعدی که سیاست مقاومتی و سیاست خارجی سازشمحور را از یکدیگر متمایز میکند مبتنی است بر این نگاه که همه دنیا غرب نیست و دنیا در اروپا و امریکا خلاصه نمیشود. امریکا و اروپا بخشهای مهمی از جهان هستند، ولی معنایش این نیست که جهان بهطور کامل که در اروپای غربی و امریکای شمالی خلاصه میشود و اساساً در جای دیگری از دنیا امکان انجام دادن مانور و ترتیب دادن اَشکالی از دیپلماسی که خروجی آن نهایتاً بیشینه و ماکسیسمم شدن منافع ما باشد وجود ندارد.
سیاست خارجی سازشمحور این را مفروض میگیرد که دیپلماسی اساساً یعنی دیپلماسی با اروپای غربی و امریکای شمالی و جامعه جهانی هم یعنی این دو بخش و در بقیه دنیا خبری نیست و تلاش برای سرمایهگذاری روی بقیه جهان تلاش عبث و بیفایدهای است. سیاست خارجی مقاومتی این تفکر را یک اصل ایدئولوژیک و نادرست میداند. ما معتقد نیستیم که این یک واقعیت است. این کاملاً یک نگاه گزینشی و ایدئولوژیک به صحنه جهانی است و عملاً باعث میشود کشور از طرفیتهای بسیار بزرگی از جهان که ظرفیتهای بزرگی برای به اشتراک گذاشتن منافع هستند، محروم شود. این هم یک اصل واقعی است که در سیاست خارجی سازشمحور انکار میشود و در نتیجه بخشهای بزرگی از ظرفیت ملی ما یا نادیده گرفته میشود یا به هدر میرود.
دستاورد و خروجی این دو گفتمان بهطور مصداقی چه بوده است؟
این بحث بسیار مفصلی است و من سعی میکنم خیلی به اجمال به دستاوردهای سیاست خارجی مقاومتی اشاره و آن را با سیاستهای قبل از خود مقایسه کنم. نکتهای که در سیاست مقاومتی حائز اهمیت بسیار است، این است که این سیاست منجر به تعدیل خطوط قرمز غرب در مقابل ایران شده است. غرب در حوزههای مختلف در مقابل ایران خطوط قرمزهایی را ترسیم کرده است که از نظر سیاست خارجی سازشمحور، غیرقابل نقض به نظر میرسیدند، یعنی پیشفرض آقایان این بود که اگر غرب فلان خط قرمز را تعیین کرد، ما دیگر با آن کاری نمیتوانیم بکنیم و تنها کاری که از ما برمیآید این است که تابع باشیم، درحالی که سیاست خارجی مقاومتی بهویژه در بحث هستهای که خوشبختانه در هفت هشت سال گذشته از تعرض جریان انحرافی در امان مانده، یکی از مهمترین درسهایی که به ما میدهد این است که این خطوط قرمز کاملاً نقضپذیر و تعدیلپذیرند.
مثلاً در مورد برنامه هستهای ایران غربیها از سال 2002 به این طرف دائماً در حال تعریف خطوط قرمز و بعد در حال تعدیل خطوط قرمزشان هستند. ابتدا میگفتند ایران اساساً نیروگاه هستهای نباید داشته باشد، بعد گفتند ایران در چرخه سوخت میتواند در اصفهان تبدیلات شیمیایی را انجام بدهد، بعد گفتند میتواند غنیسازی آزمایشگاهی را داشته باشد، بعد گفتند غنیسازی صنعتی را هم میتواند داشته باشد به شرط اینکه خارج از ایران باشد، یک وقتی میگفتند غنیسازی صنعتی را در نطنز انجام بدهد، ولی فُردو را تعطیل کند. الان دارند میگویند حتی فُردو را هم لازم نیست تعطیل کند.
معنایش این است که به موازات اینکه طرف غربی متوجه شده که امکاناتش برای فشار بر ایران کمتر از آن چیزی است که فکرش را میکند و امکانات ایران برای مقاومت بسیار بیشتر از آن چیزی است که در ابتدا تخمین زده شده بود، غربیها خطوط قرمز خود را تعدیل کردهاند. این خطوط قرمز به هیچوجه غیرقابل دستاندازی نیستند، درحالی که تجربه سیاست خارجی سازشگرا در دولت آقای خاتمی به ما میگوید اگر طرف مقابل این ارزیابی را داشته باشد که شما از نزدیک شدن به خطوط قرمز او میترسید، دائماً این خطوط قرمز را پررنگتر خواهد کرد. دستاورد دوم این است که از لحاظ فنی، نه فقط در حوزه هستهای بلکه در حوزههای مختلف، پیشرفتهای قابل توجهی در کشور به وجود آمده است، یعنی حجمی از پیشرفت که مثلاً در حوزه انرژی هستهای به وجود آمده است، به هیچوجه قابل مقایسه با دورهای نیست که تأسیسات هستهای ما تعطیل شدند، بیآنکه تکمیل شده باشند.
یعنی تأسیسات هستهای به شکل ناقص تعطیل شده بودند و اگر تعطیل میماندند، ناقص هم میماندند و هیچ وقت نمیتوانستیم به تجربههای تکنولوژیکی که الان دست پیدا کردهایم، دست پیدا کنیم.
دستاورد سوم که برایمان فوقالعاده حیاتی است و جز در سایه سیاست خارجی مقاومتی حاصل نمیشد، خودکفایی در حوزههایی است که قبل از آن در آن حوزهها وابسته بودیم.
می توانید مثال بزنید؟
این نکته را در نظر داشته باشید که سیاست خارجی سازشکارانه اساساً یک اقتصاد ملی وابسته را تعریف میکند، نه اقتصاد ملی مستقل را. در واقع بنا به تعریف از سیاست خارجی سازشمحور، اقتصاد ما باید بخشی از نظامهای اقتصادی مسلط بر دنیا باشد و بنابراین علیالقاعده این اقتصاد از نظر دانش، تکنولوژی، نیروی انسانی، قواعد کار و حتی از لحاظ مواد اولیه وابسته خواهد بود.
اما سیاست خارجی مقاومتی حدی از زیرساختهای مستقل اقتصادی را برای پیشرفت کشور ضروری میداند، به این علت که اولاً طرفهای دیگر نتوانند بحرانهای اقتصادی خود را به کشور منتقل کنند. اگر کاملاً یک اقتصاد وابسته و باز داشته باشیم و هیچ حفاظتی از اقتصاد ما در مقابل چالشهای اقتصاد جهانی حفاظت نکند، آن وقت بحرانهای اقتصادی مثل آنچه که دو سال پیش در اقتصاد جهانی به وجود آمد، اولین چیزی را که نابود میکند اقتصادهای ضعیف جهان است.
از سوی دیگر اقتصاد ملی وابسته، عملاً تبدیل به بازار کار اقتصادهای پیشرفته میشود و تبدیل به محیطی میشود که اقتصادهای بزرگ دنیا بیایند و آزمایشهای خود را روی اقتصادهای ضعیف دنیا انجام بدهند و در نتیجه هیچ نوع اقتدار تکنولوژیک یا فناورانه در چنین اقتصادهایی شکل نمیگیرد، ضمن اینکه این اقتصادها بهشدت در مقابل حملات به امنیت ملیشان آسیبپذیرند. امروز میبینیم کشوری مثل یونان حتی به لحاظ سیاسی و اجتماعی هم به استثمار کشیده میشود، چون یک اقتصاد کاملاً وابسته دارد و لذا هیچوقت قادر نیست از استقلال سیاسی خود دفاع کند، بماند که اساساً در یک اقتصاد وابسته، تضمینی برای تأمین نیازهای روزمره مردم وجود ندارد، چون تصمیمگیرنده برای چنین اقتصادهایی دولتهای ملی نیستند، بلکه بازارهای جهانیاند.
اقتصاد مقاومتی زیرساختهای مستقل را ایجاد و تلاش میکنند آنها را به گونهای مدیریت کنند که اگر لازم شد بدون وابستگی به بیرون بهطور صد در صد حداقلهای نیازهای حیاتی جامعه خود را تأمین کنند. مثلاً در موضوع بنزین، در دولت آقای خاتمی فرض گرفته شده بود که ما همیشه قادر خواهیم بود از دنیا بنزین بخریم، چون اولاً همیشه پول خواهیم داشت و ثانیاً آنها همیشه به ما بنزین خواهند فروخت. دیدیم این تفکر منجر به این شد که در آن دولت هیچ سرمایهگذاریای در زمینه پالایشگاه صورت نگرفت و آقای زنگنه وزیر نفت دولت آقای خاتمی با صراحت و بدون پردهپوشی تصریح کرد آنها اساساً عقیده نداشتند ما باید سیاستهای مستقل برای بنزین داشته باشیم.
دیدیم هنگامی که در مسئله هستهای با غرب دچار چالش شدیم، مسئله بنزین تبدیل به ابزاری برای اعمال فشار به ما شد و فقط در پرتو سیاست خارجی مقاومتی بود که توانستیم در ظرف مدت کوتاهی به خودکفایی در تولید بنزین برسیم و این ابزار را از دست طرف مقابل بگیریم. نمونههای متعددی در حوزههای فراوان دانش و تکنولوژی را میتوانم برایتان مثال بزنم که ما در آن زمینهها توانستهایم خودکفا شویم و این خودکفایی را مدیون نامهربانی بازارهای جهانی با خودمان هستیم و در واقع محصول فشاری است که جامعه بینالمللی به ما آورد. به نظرم این سه دستاورد رئوس مطالبی هستند که میتوان به آنها اشاره کرد، البته اگر بخواهیم وارد جزئیات شویم، جای بحث زیادی دارد.
یکی از نقاط قوت گفتمان مقاومت زیر سئوال بردن برخی دگم های غرب مثل زیر سئوال بردن هلوکاست یا زیر سئوال بردن حقوق بشر در غرب، قضیه فلسطین و امثال آن است. به نظر شما این کار درست است و آیا دستاوردی برای ما داشته است؟
به نظرم در اینجا مهمترین نکتهای که باید بدان توجه کرد این است که برخلاف آنچه که سیاست خارجی سازشمحور میخواهد به ما القا کند، ما دوستان بسیاری در جهان داریم، یعنی تفکر مقاومت و بهویژه ایران هواخواهان زیادی در دنیا دارد. این دوستان غالباً ناشناخته هستند که یا جرئت ابراز دوستی با ما را پیدا نمیکنند و یا اگر جرئتش را هم داشته باشند، امکان این کار را نمییابند، چون هیچ وقت زمینه لازم برای اینکه ما در یک جبهه مشترک قرار بگیریم و در مقابل دشمن مشترک بجنگیم فراهم نشده است.
یکی از مهمترین دستاوردهای سیاست خارجی مقاومتی این بود که گاهی توانست جبهههایی را علیه غرب به وجود بیاورد که اعضای این جبهه خیلی فراتر از کشور خاصی به نام ایران بود. چرا توانستیم جبههسازی کنیم؟ اصلیترین علتش این بود که برخی از دستور کارهایی که غرب تدوین کرده بود، معکوس و علیه خود آنها استفاده شد. یکی از مهمترین مواردش نقض حقوق بشر است، یعنی تبدیل شدن مسئله نقض حقوق بشر به عنوان یک ابزار نقد و مخالفت و حتی ابزار براندازانه در دست کشورهای غربی که با استفاده از این ابزار منافع و اصول خود را در نقاط مختلف جهان پیگیری و یا نیروهای طرفدار خود را در کشورهای مختلف جهان به نام نیروهای دموکراسیخواه تقویت میکنند و از آنها شبکه به وجود میآورند و یا به نام نقض حقوق بشر، روی دولتهای ملی، فشارهای ظالمانه وارد میآورند.
حقیقت این است که در دوره اصلاحات عملاً پذیرفته بودیم و بعضی از کسانی هم که سر کار بودند، دیدگاهشان این بود که در مسئله حقوق بشر باید در قوانین، مبانی، اصول و رفتارمان تجدیدنظر کنیم. به همین دلیل در گفتگوهای انتقادی که در دولت اصلاحات بین ایران و اتحادیه اروپا شکل گرفت، یکی از مهمترین محورهایی که طرف مقابل مکرراً در گفتگوهایشان بر آن تأکید میکرد شرایط حقوق بشر در ایران بود، درحالی که دیپلماسی مقاومتی مسئله حقوق بشر را از حالت یک چماق از دست غرب بیرون آورد و تبدیل به یک عصا و تکیهگاه در دست ملت ایران کرد.
اولاً ما اظهار داشتیم که در مورد حقوق بشر بدهکار نیستیم و وضعیت حقوق بشر در ایران وضعیت مطلوبی است. ثانیاً کشورهایی که به عنوان منادی حقوق بشر در دنیا سعی در مؤاخذه و محاکمه دیگران دارند، کارنامه خودشان از لحاظ رعایت نکردن حقوق بشر فوقالعاده فاجعهبار است.
وقتی این ادبیات توسط ایران تولید شد، کشورهای متعددی در دنیا در این بحث به ایران پیوستند. علت این است که بسیاری از کشورها هنگامی که بحث حقوق بشر مطرح میشود، با ما همپروندهاند، یعنی کشورهای غربی دارند همین فشاری را که به ما میآورند، به آنها هم میآورند، بنابراین توانستیم یک ظرفیت جبههای برای خودمان ایجاد کنیم.
اتفاقاً یک دیپلماسی هوشمند دقیقاً باید همین کار را بکند، نه اینکه به محض اینکه طرف مقابل ادعایی کرد، در برابر آن منفعل شود و ادعاهای طرف مقابل را بپذیرد و سعی کند رفتار خود را تغییر بدهد.
بنابراین از این حیث قادر بودیم فضاهای تنفس برای خودمان به وجود بیاوریم و متحدان جدیدی را برای خود فراهم و از ظرفیت آنها در پروندههایی غیر از پرونده حقوق بشر هم استفاده کنیم؛ لذا این کار کاملاً عاقلانه است و هر دولت دیگری هم که بر سر کار میآید، اگر در مورد حقوق بشر رفتاری غیر از این را در پیش بگیرد، جز تولید هزینههای پی در پی برای کشور فایده دیگری نخواهد داشت.
آیا زیرسوال بردن هولوکاست را هم در همین فضا تحلیل میکنید؟
بله، یعنی یک اصل جزمی ایدئولوژیک در دنیا مطرح شده بود و وقتی این اصل شکست، خیلی از اصول دیگر هم که غربیها میخواهند به عنوان اصول مسلم و غیرقابل خدشه به جهان تحمیل کنند، در معرض انتقاد قرار گرفتند و متزلزل شدند. البته اعتقاد ندارم که طرح مسئله هولوکاست در همه جا همان اثری را داشت که در یکی دو سال اول داشت. بهویژه برای تبیین موضع واقعی ایران در مسئله هولوکاست، ما در این باره که اساساً هولوکاست رخ داده یا نداده است، صحبت نمیکنیم، بلکه حرفمان این است که به فرض هم که رخ داده باشد، هزینه آن را ملت فلسطین نباید بدهد.
به نظر من دستگاه سیاست خارجی دولت در این باره با کمحوصلگی و ضعف عمل کرد و اگر میتوانستیم موضعمان را در باره این موضوع دقیقتر و شفافتر کنیم و دستگاه سیاست خارجی باور بیشتری به این موضوع داشت، شاید بسیاری از هزینههایی که بهویژه در ظرف سه چهار سال گذشته راجع به این موضوع تولید شده است، تولید نمیشد. کمکاری و بیاعتقادی دستگاه سیاست خارجی ما نسبت به این مسئله، موضوع را در وضعیتی قرار داد که صهیونیستها توانستند در مواقعی از آن استفاده کنند، اما در مجموع برد در این موضوع با ایران بود.
منبع:رجانیوز